با من بمان
بامن بمان می خواهم درفضایی که از عطرتن توآکنده است نفس بکشم بودنت را حس کنم حتی اگر سایه ای باشی برقلب شکسته ام می خواهم چشمانم رافدای آمدنت کنم تا بیایی بهانه ای باشی برای زنده بودنم نفس کشیدنم خوب من بامن بمان کم رنگ به اندازه تولدِ شعری عاشقانه
کاش بیایی باانگشتانت به رسم کودکی چشمانم را بگیری درگوشم بخوانی ازعشق ،ازروزهای خوب ازآمدن بهارو رفتن سرمای سخت تنهایی گونه ام را ببوسی و بگویی من آمدم دیدگانت را بازکن
احساسم را تسخیرنگاهت کرده ای واژه واژه شعرهایم شده ای امروز به افتخار تو ازتو ازاحساس عاشقانه باتوبودن مینویسم تاشاید بخوانی و لبخند بزنی و بازبگویی توهنوزدیوانه ای ومن عاشق همین دیوانگیهایت شدم
نظرات شما عزیزان:

پاسخ:فدای مهربونی هات آجی جونممممممممممم.عاشقتمممممممممم